هنوز فراموشش نکردم
آمد توی اتاق،
لباس زیبایی به تن داشت، شالِ زیباتر.
هیچی نگفت، فقط این پا و آن پا کرد.
نمی دونم چرا مانع رفتنش نشدم.
نمی دونم چرا فکر کردم لازم نیست درخواست کنم.
اما،
الان دارم به این فکر می کنم چرا اونموقع فکر کردم که "دیگه باید سعی کنم فراموشش کنم"!؟
+ نوشته شده در دوشنبه دهم خرداد ۱۴۰۰ ساعت 11:17 توسط سلمان
|